|
میلاد حضرت فاطمه (س) زا به تمامی مسلمانان جهان تبریک میگم
و روز مادر بر تمامی مادران مبارک باد
نقاش ازل تا که به چشمان تو پرداخت . دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت
************************************************
حسرتی گر به دلم هست همان دوری توست*** من پرستوی خزان دیده و خام.ش تو ام
************************************************
اگر می توانستم مجازاتت کنم از تو می خواستم به اندازه ای که تو را دوست دارم مرا دوست داشته باشی
************************************************
تقدین به قلب کسی که مهرش صفاست عهدش وفاست در زمانیکه محبت کیمیاست
************************************************
گویند غروب جایی است که آسمان زمین را می بوسد من امشب برای تو غروب میکنم کجایی آسمان من ؟
************************************************
تحفه ای یافت نکردم که فدای تو کنم یک سبد عاطفه دارم که همه ارزانی تو
************************************************
آنقدر بر کشتی عشقت نشینم همچو نوح *** یا به عشقت می رسم یا غرق دریا می شوم
************************************************
*می گن خدا ابر ها را به گریه می اندازه که گلها بخندند پس هر وقت گریه کردم ناراحت نیستم چون می دونم تو داری می خندی *
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
از چارلی چابلین می پرسند خوشبختی چیه؟ میگه خوشبختی فاصله این بدبختی تا بدبختی بعدیه
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد ؛ ...خبرم کن ... بهت قول نمیدم که میخندونمت .ولی می تونم باهات گریه کنم ...اگه یه روز خواستی در بری ...حتماً خبرم کن ،قول نمیدم که ازت بخوام وایسی .اما می تونم باهات بیام ...اما اگه یه روز سراغم رو گرفتی ...و خبری نشد ...سریع به دیدنم بیا ...احتمالاً بهت احتیاج دارم
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
یه رو روز عادی بود اگه می دونستم چه اتفاقی می افته هیچ وقت از خونه بیرون نمی رفتم . صبح رفتم شرکت یه شرکت تجاری بود توش کار می کردم . بعد از ظهرها هم یه مغازه داشتم که اونجا مشفول بودم . صبح تا ظهر به خیر و خوشی گذشت . ساعت 5 بعد از طهر بود رفتم مغازه محمد زود تر از من اومده بود شریکم بود چند ساله با هم رفیق بودیم و تو مدرسه سه تا بودیم که همه عادت داشتن ما رو همیشه با هم ببینند یکیش همین محمد بود که با هم مغازه زدیم اونیکی هم اسمش علی بود .
با محمد سلام علیک گرمی کردم . یکی دوساعت گذشت دیدم محمد داره با گوشیش ور میره گفتم: چی شده گفت :می خوام شماره هامو بریزم رو سیم کارت اما نمیشه . منم که خوراکم این جور کاراست گوشیو ازش گرفتم و مشغول شدم . تک تک شماره ها رو تو سیم می زدم . یکدفعه یه اسم خیلی برام آشنا اومد ((فرشته)) اره خودش بود دو ترمی میشد تو دانشگاه ازش شنیده بودم . مهربان . با ایمان . سنگین و با وقار و
… اینا چیزایی بود که در موردش شنیده بودم . مسئول یکی از گروههای فرهنگی دانشگاه هم بود . شخصیت خیلی عجیب و برای من جدابی داشت . میدونستم که فرشته یکی از دوستای صمیمی همسر محمد هست چون خانم محمد هم تو داشگاه ما درس می خوند و اونا با هم همدوره هستند. تا قبل از اینکه اسم اونو تو گوشی محمد ببینم فکرشم نمیکردم … همه چی از اون لحظه به بعد شروع شد . محمد متوجه تغییر حالتم شد و گوشی و از دستم کشید . به شوخی گفت بسه زیاد پررو نشو . چیزی نگفتم یعنی تتونستم لال شده بودم . حس غریبی بود . چند دقیقه گذشت تا تونستم خودمو جموجور کنم .- محمد این خانم فرشته کیه میشناسیش ؟
- چیه باز فضول شدی .
- شوخی نمیکنم میخوام بدونم کیه میدونی ؟
- اره ولی شرمنده تا نگی برا چی می خوای نمیتونم چیزی بهت بگم.
دیگه غرورم اجازه نداد بیشتر از این ادامه بدم . مجمد هم که از خداش بود سریع بحث و عوض کرد . طاقت نداشتم منتظر شدم تا موقح رفتن در مغازه رو که بستیم چون مسیرامون فرق داشت محمد خواست ماشین بگیره بره اما من به بهونه ی بستنی خوردن مجبورش کردم تا یه جاهایی با هم پیاده بریم . تو مسیر کم کم تونستم سر بحث و باز کنم .
- محمد میتونی کمکم کنی ؟
- من نوکرتم تو جون بخواه
- ببین در مورد خانم فرشته یخورده اطلاعات می خواستم
- ببین حسین جان اون خانوم دوست صمیمی خانممه منه و با هم رفت و امد داریم
- محرده ؟
- خیلی مشکوک میزنی خبریه ؟
- نه برا یکی دیگه میخوام آمار بگیرم ( بازم غرورم نذاشت راستشو بگم)
- پس بی خیال من شو خودت برام عزیزی خاطرتو زیاد میخوام اما برا کس دیگه نه حرفشم نزن ( اینو راست میگفت خیلی یک دنده است )
دیگه مجبور شدم راستشو بگم گفتم باداباد هر چی میخواد بشه بزار بشه .
- محمد راستشو بگم ظرفیتشو داری
- یعنی چند ساله هنوز منو نشناختی
- ببین م م م م م م من . چطوری بگم من عاشق فرشته شدم
یهو دیدم محمد مثل برق گرفته ها منو نگاه میکنه البته حقم داشت آخه من اصلا تو این مایه ها نبودم
- حسین دوباره داری مسخره بازی در میاری نه ؟ ولی اونو قاطی این بازیات نکن
- نه به خدا دارم راست میگم محمد میتونی کمکم کنی ؟
- باشه باور کردم ولی چه جوری تو نه میشناسیش نه میدونی کیه نه تا حالا درستو حسابی دیدیش (اینو راست میگفت )
بعد از اینکه اونشب با محمد صحبت کردم فهمیدم که مجرده و ترم آخره کارشناسی مدیریته .
سلام دوستان
مطالبی که در این وبلاگ می خونین چیزایی هست که بعضیاش برا خودم و بعضیاش برای دوستان دیگم اتفاق افتاد .
انتظار هم ندارم که از نوشتن اینا کسی خوشحال یا ناراحت بشه . واسه دل خودم می نویسم اگه بخواین می تونین پای سفره ی دلم بشینین